مروری بر کتاب :
نزدیکیهای ظهر بود که ”گل آقا“ از درون اتاق نیمهتاریک و خفهٔ خود ”مونس“ را صدا کرد: ”مونس خانم، آی مونس خانم، مونس خانم“ تا فریادش به مونس برسد که آنطرف ایوان خانه سرگرم کار خودش بود، خیلی راه بود.
گل اقا، نیمچه تبی داشت، اما سوزش دستهایش فروکش کرده بود. چشمانش پف کرده بود و مو به اندازهٔ نیمبند انگشت، نیمی از چهرهاش را پوشانده بود. سر از متکا برگرفت. وسط اتاق ـ جائیکه مدتها ناآرام دراز کشیده بود ـ نشست. در حالیکه دستهایش را دور از هم به زانو سوار کرده بود، و گاهی با یکی از آنها فضای صورتش را باد میزد ـ تا مگسها را از چهرهاش براند ـ فریاد کرد: ”مونس خانم، آی مونس خانم…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.