مروری بر کتاب :
گردونه تاریخ مردی با دستهای معجزهگر دهقان به دشواری نیم خیز به آرنج خود تکیه کرد، برتخت چوبی بزرگش و چشم به در دوخت. زن شمع را بالا گرفته ، کنار در گشوده ایستاده بود. با کسی سخن می گفت، اما کارور ندانست که با کیست. در که بازشد باد دود بخاری را در اطاق پریشان کرد و چیزی نمانده بود که شعله را نیز خاموش کند. … «هر خیالی می خواهی بکنی ، بکن؛ من پیدایش نکردم. یکی می گفت فرستادنش پایین دست رودخونه . یکی می گفت دیده که با سربازها می رفته به شمال. هزار جور حرف می زدن. خیلی ها هم می گن عمرشو داده به شما.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.