مروری بر کتاب :
پسر میدوید.. میدوید و فریاد می کشید.. صدایش توی بلور داغ هوا میشکست و میریخت انگار یک نفر راه تنفس او را با دستهای آهنین گرفته و امر میکرد. پسرک زوزه نکش! اما پسرک می دوید از این سر تا آنسر حیاط بزرگ خانه شان, پاهایش سست و کرخ شده بود و گوئی التماس میکردند. بایست. ما دیگر طاقت دویدن نداریم. ولی پسرک میدوید و فریاد می کشید و از نور تند آفتاب و گرمای کشنده آن تابستان شوم میسوخت. دانه های درشت عرق روی پیشانی اش چون…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.