زندگی :
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.
مرگ :
گفته های حمزه فراهتی
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: ” کمک!کمک!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”
گفتههای اسد بهرنگی
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.
شایعههای قتل
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند. جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود. جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست. نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند. اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد: «بهرنگی خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند. ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
اشرف دهقانی «رازهای مرگ صمد»
حمزه فراهتی «از آن سالها و سالهای دیگر»
اسد بهرنگی «برادرم صمد بهرنگی»
محمد هادی محمدی به همراه علی عباسی «صمد ساختار یک اسطوره»
آثار :
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعاردرسال۱۳۴۲درهفته نامه کتاب ،انتشارات روزنامه کیهان منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی با تمیش» به چاپ رسیدند.
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
داستانها :
عادت، ۱۳۳۹
تلخون و چند قصهٔ دیگر، ۱۳۴۲
بینام، ۱۳۴۴
اولدوز و کلاغها، پاییز ۱۳۴۴
اولدوز و عروسک سخنگو، پاییز ۱۳۴۶
کچل کفترباز، آذر ۱۳۴۶
پسرک لبوفروش، آذر ۱۳۴۶
افسانهٔ محبت، زمستان۱۳۴۶
ماهی سیاه کوچولو، تهران، مرداد ۱۳۴۷ با تصویرسازی فرشید مثقالی شناختهشدهترین نوشته بهرنگی است. تصویرهای این کتاب جایزه براتیسلاوا را از آن خود کردند.
پیرزن و جوجهٔ طلاییاش، ۱۳۴۷
یک هلو هزار هلو – تابستان ۱۳۴۷
۲۴ ساعت در خواب و بیداری، تابستان۱۳۴۷
کوراوغلو و کچل حمزه، تابستان ۱۳۴۷
افسانههای آذربایجان ترکی
کلاغها، عروسکها و آدمها
آه !ما الاغها
دومرول
کتاب و نوشتارها :
پارهپاره (مجموعه شعر از چند شاعر)، تیر ۱۳۴۲
کندوکاو در مسائل تربیتی ایران، تابستان ۱۳۴۴
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۱، اردیبهشت ۱۳۴۴
تاپما جالار، قوشما جالار (مثلها و چیستانها)، بهار ۱۳۴۵
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۲، تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان
آذربایجان در جنبش مشروطه
الفبا ویژهٔ کودکان آذربایجان
اهمیت ادبیات کودک
مجموعه مقالهها
فولکلور و شعر
برگردانها :
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
ما الاغها! – عزیز نسین، پاییز ۱۳۴۴
دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسیزبان
خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترکزبان)، تیر ۱۳۴۸
کلاغ سیاهه – مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان)، خرداد ۱۳۴۸
زندهباد قانون و داستانهای دیگر – عزیز نسین، مامین سیبیریاک، مظفر ایزگو، ناظم حکمت، مهدی حسین و …